محل تبلیغات شما



داستان نویسی، ارکان داستان

1- موضوع (سوژه)

هر داستان باید موضوع مشخصی داشته باشد. موضوع داستان باید متناسب با ظرفیت و ساختار ذهنی، ذوق و سلیقه و تجربه ی فردی کودک باشد.

ممکن است موضوعاتی برای کودکان دارای ارزش باشد که از دیدگاه بزرگسالان کم اهمیت است. بنابراین باید کودک را آزاد گذاشت تا از بین موضوعات دلخواه خود یکی را برای داستان نویسی انتخاب کند.

2- هدف

هر داستان باید هدفی مشخص را دنبال کند.

اهداف می توانند حال نگر باشند و نیازهای روحی، روانی و فکری کودک را برآورده کرده و خلاهای موجود را پر نمایند.
 
اهداف می توانند آینده نگر باشند و با توجه به نیازهای امروز و فردای کودک و یا دغدغه های بزرگسالی انتخاب شوند.

3- درونمایه (پیام)

 درونمایه ی هر داستان فکر و اندیشه ای است که نویسنده در دل داستان اعمال می کند و مانند خط و رشته‌ای در خلال اثر کشیده می‌شود.

کودک را راهنمایی کنید تا درونمایه هایی متناسب با ارزش های اسلامی و انسانی را در داستانش مد نظر قرار دهد.

ارکان داستان

4- طرح (پیرنگ)

طرح هر داستان شامل زمان و مکان، شخصیت ها، وضعیت آب و هوایی، شرایط اجتماعی و رابطه های علت و معلولی است که حوادث داستان در آن جریان دارد. 

کودک را راهنمایی کنید تا طرح اولیه ی خود را آماده کند و موارد بالا را مشخص نماید.

 

5- عنوان

هر داستان دارای عنوانی است که باید مرتبط با داستان بوده، جذاب باشد و برانگیزنده باشد ولی در عین حال ماجرای داستان را لو ندهد.
کودک را راهنمایی کنید تا با در نظر گرفتن این اصول، بعد از نوشتن داستان برای آن عنوانی انتخاب کند.


واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند

چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند

مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس

توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند

گوییا باور نمی دارند روز داوری

کاین همه قلب و دغل در کار داور می کنند

یا رب این نودولتان را با خر خودشان نشان

کاین همه ناز از غلام ترک و استر می کنند

ای گدای خانقه برجه که در دیر مغان

می دهند آبی که دل ها را توانگر می کنند


زاهد و عجب و نماز و من و مستی و نیاز
تا تو را خود ز میان با که عنایت باشد

زاهد ار راه به رندی نبرد معذور است
عشق کاریست که موقوف هدایت باشد

من که شب‌ها ره تقوا زده‌ام با دف و چنگ
این زمان سر به ره آرم چه حکایت باشد

: حضرت حافظ


ملانصرالدین به چرت بود که زنش وارد شد به تعجیل, 
بگفتا; ملا چه نشستی که آش شله قلمکار دهند اندر هیئت ابوالفضلی!
پس ملا به عبا شد و دیگ, سمت دروازه, پیش گرفت.
چون رسید کوی هیئت را, خیل خلق بدید در آشوب و هیاهو! 
در اندیشه شد که نوبتش نیاید و شکم در حسرت بماند! 

ره ز میان صف گشوده, بالای دیگ برسید. دیگ آش, نیمه یافت. 
پس آشپز را بگفت; 
دست نگاهدار, که نذری را اشکالی ست شرعی!
آشپز بگفت; از چه روی ای شیخ؟
خلق نیز به گوش شدند.
ملا بگفت; قصاب بدیدم به بازار که گوسپند, تازه ذبح بکرده, سر به کناری نهاده بود.
چون ز سر بگذشتم, حیوان به ناله و اشک شد که قصاب, آب نداده, هلاکم نمود., 
هم از این روی, حرام باشد آن گوشت و این شله! 

مردم را ولوله افتاد و آشپز را پرسش که; 
حال که کار ز کار بگذشته, چه باید کرد ملا ؟
ملا بخاراند ریش را و بگفتا; 
خمس آش به امام دهید, حلال شود!
پس خلق بگفتند آشپز را که; 
خمس دهی, حلال شود, به ز آنست که کُل آن حرام شود!
پس آشپز, دیگ ز ملا بستاند و آش اندر بکرد!
خلق, شادمان شده, ملا را درود گفته, صلوات بفرستادند.
داروغه, که ترش روی, چنین حکایت بدید و بشنید, ملا را جلو گرفته, بگفتا; 
این چه داستان بود که کردی؟ چه کس دیده که گوسپند سر بریده سخن گوید, ای فریبکار؟
ملا بگفت; 
مهم شله است, که به دیگ شد! 
الباقی, نه گناه من است, 
که خلق را اگر میل به خریت باشد همه کس را حلال باشد به سواری! ! !


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها