محل تبلیغات شما

ملانصرالدین به چرت بود که زنش وارد شد به تعجیل, 
بگفتا; ملا چه نشستی که آش شله قلمکار دهند اندر هیئت ابوالفضلی!
پس ملا به عبا شد و دیگ, سمت دروازه, پیش گرفت.
چون رسید کوی هیئت را, خیل خلق بدید در آشوب و هیاهو! 
در اندیشه شد که نوبتش نیاید و شکم در حسرت بماند! 

ره ز میان صف گشوده, بالای دیگ برسید. دیگ آش, نیمه یافت. 
پس آشپز را بگفت; 
دست نگاهدار, که نذری را اشکالی ست شرعی!
آشپز بگفت; از چه روی ای شیخ؟
خلق نیز به گوش شدند.
ملا بگفت; قصاب بدیدم به بازار که گوسپند, تازه ذبح بکرده, سر به کناری نهاده بود.
چون ز سر بگذشتم, حیوان به ناله و اشک شد که قصاب, آب نداده, هلاکم نمود., 
هم از این روی, حرام باشد آن گوشت و این شله! 

مردم را ولوله افتاد و آشپز را پرسش که; 
حال که کار ز کار بگذشته, چه باید کرد ملا ؟
ملا بخاراند ریش را و بگفتا; 
خمس آش به امام دهید, حلال شود!
پس خلق بگفتند آشپز را که; 
خمس دهی, حلال شود, به ز آنست که کُل آن حرام شود!
پس آشپز, دیگ ز ملا بستاند و آش اندر بکرد!
خلق, شادمان شده, ملا را درود گفته, صلوات بفرستادند.
داروغه, که ترش روی, چنین حکایت بدید و بشنید, ملا را جلو گرفته, بگفتا; 
این چه داستان بود که کردی؟ چه کس دیده که گوسپند سر بریده سخن گوید, ای فریبکار؟
ملا بگفت; 
مهم شله است, که به دیگ شد! 
الباقی, نه گناه من است, 
که خلق را اگر میل به خریت باشد همه کس را حلال باشد به سواری! ! !

داستان نویسی، ارکان داستان

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند

زاهد و عجب و نماز و من و مستی و نیاز

ملا ,دیگ ,آشپز ,خلق ,ز ,حلال ,آشپز را ,را اگر ,میل به ,به خریت ,خلق را

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها